آپلود عکس این نیز بگذرد...

این نیز بگذرد...

 

یه سری آدما هستن که اگه تو زندگیت نبودن ، الان داشتی با خیال راحت نفس

 

می کشیدی . . .

[ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, ] [ 1:2 ] [ farzane ]

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ای است؛ هول هولکی و دم دستی. این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند. این چای خوردن ها دل آدم را باز نمی کند، خاطره نمی شود، فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی، به بعدش هم فکر نمی کنی. 

دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است؛ پر از رنگ و بو. این دوستی ها جان می دهد برای مهمان بازی، برای جوکهای خنده دار تعریف کردن، برای اس ام اس های صد تا یه غاز، برای خاطره های دم دستی... اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ، می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی... فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت می شود رنگ قیر، می شود یک مایع سیاه بد بو که چنان به دیوارهء فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای! 

 

اما دوستی با بعضی دیگر آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است؛ باید نرم دم بکشد، باید انتظارش را بکشی، باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی، باید صبر کنی...، آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی. باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک، خوب نگاهش کنی، عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی.......


 

[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:37 ] [ farzane ]

دوباره اول مهر اومد:

ماه مردم آزاری تو راه مدرسه (بهترین لحظه مدرسه همینه)!

ماه درس نخوندن!!!

ماه تو سری خوردن!!!

ماهی که 6 ماه قبل از گرفتن کارنامه باید نقشه برا نابودیش بکشی!!

ماهی که باید شبها زود بخوابی!!

ماهی که نمیشه xbox بازی کرد (این از همه درد ناک تره)

این همه محدودیت برای اینکه آینده خوبی داشته باشیم

بعدش آخرش هم یا بیکار میشیم یا آبدارچی!

رسیدن ماه مهر ماه محدودیت بر شما دانشجویان و دانش آموزان عزیز تسلیت باد.

[ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, ] [ 18:24 ] [ farzane ]


1-والدین گرامی‌، اگر دخترتون هنگام خوندن اس ام اس، یک لبخندِ احمقانه رو صورتش نقش میبنده، اون اس ام اس از دوست پسرشه، قلم پاشو میتونید خورد کنید..!

 

 

 

 

 

 

2-اوه چه بویی میاد!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

نه همون بالا بود.اینجا نمیاد

 

 

 

 

 

3- میدونی "نبات"کیلویی چنده ؟ نمیدونی ؟ "نقل " چی ؟ اونم نمی دونی ؟اشکال نداره ،از قدیم گفتن: خر چه داند قیمت نقل و نبات

 

 

 

 

 

4-متاسفانه توی قرن ۲۱ اسکل به کسی‌ گفته میشه که

قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره

آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه

 

 

 

 

 

5-فامیلمون یه اس.ام.اس فلسفی فرستاده بود؛
نمیدونم چی شد replay رو اشتباهی زدم اس.ام.اس خالی براش سند شد.
جواب داد: دنیایی از حرفهای نگفته … مرسی!
ینی یه آدم سالم دور و برمون نیست به خدا:|

 

 

 

 

 

6-یارو اومده کامنت گذاشته "استفاده از فیلتر شکن حرام است" شماها همه
دارین گناه میکنید...!
یکی نیست بگه، مرتیکه خودت با قند شکن اومدی تو فیس بوک؟

 

 

 

 

 

7-این مجریای برنامه ها آخر برنامه هاشون میگن هفته ی دیگه همین روز و همین ساعت
منتظر ما باشید…
خو آخه دانشمند همین ساعت که باز آخر برنامه میرسیم!!!

 

 

 

 

 

8-رئیس : ساعت چنده ؟

کارمند: ۹

رئیس : شما باید ۸ پشت میزت باشی

کارمند : امروز چندمه؟

رئیس : هشتم

کارمند : باید یکُم حقوقم تو حسابم باشه !

 

 

 

 

 

9-خدا تومن پول نرم افزار میدی بعد قبل نصب میپرسه آیا قوانین ما رو قبول داری ؟

خب مثلا فرض کن من قبول نداشته باشم چه غلطی میتونم بکنم؟

پول دادم باس نرم افزارو نصب کنم دیگه .

بگم قبول ندارم که نمیزاری نصب کنم …!والاااا

اعصاب نمیذارن براآدم

اعصاب نمذارن بمونه

 

 

 

 

 

10-دیوار موسسه بیمه رو تازه رنگ کردن روش نوشتن "لطفا روی دیوار چیزی ننویسید" یکی اومده با اسپری روش نوشته "چشم داداش شما جون بخواه"

 

 

 

 

 

11-تو این یکی نیس
تو دومی هم نیست
سومی هم نه ،
پیداش نمی کنم !!
تو چهارمی ی ی ی …
… … نه تو پنجمی هم که نیست…
اینم از ششمی …
اینم آخریش . . .
نخیــــــــر ، تو هفت آسمون لنگه ی من نیست!!!{-7-}

 

 

 

 

 

12-روایت داریم که تو دانشگاه های بهشت جهت سهولت کار، شماره تلفن عمه ی همه اساتید رو میزنن تو بُرد! )

 

 

 

 

 

13-ما تا ۲۰ سالگی از تاریکی میترسیدیم
میبینم پسر عموی ۷ سالم توی تاریکی نشسته و یه سکوتی درست کرده اصلا یه وعضی

رفتم جلو بهش میگم چیکار میکنی ؟

میگه هییییس حرف نزن دارم با روح اجسام ارتباط برقرار میکنم :|

 

 

 

 

 

14-گوشیمو تو ماشین بابام جا گذاشتم از خونه براش زنگ زدم بهش میگم:
گوشیم تو ماشینت جا مونده

میگه :میدونم

میگم : زنگ خورد جواب ندیاااا !

میگه :اخه مگه من بیکارم جواب زنگ گوشی تورو بدم

میگم : خب حالا چرا عصبانی میشی ، کسی زنگ نزد؟

میگه : نه فقط نازی اس داد گفت غروب میاد دنبالت برین بیرون گفتم وقت نداری سرت شلوغه

میگم : واسه چی اینو گفتی ؟ :|

میگه : چون قبلش به نسترن قول دادم برین خرید

:o :|

 

 

 

 

 

15-دانشجوی عزیز
وقتی که شما سر کلاس اس ام اس میفرستی من کاملا متوجه میشم

چون هیچ احمقی به خشتک خودش زل نمیزنه در حالی که لبخند روی لباشه !

دوستدار تو

استاد !

 

 

 

 

 

16-خواهر زادم میگه چرا تصویر آیفون خونتون رنگی نیست؟ گفتم اخه لازم نیس، چرا رنگی باشه؟ گف اگه پلنگ صورتی بیاد از کجا بفمیم پلنگ صورتیه آخه؟{-30-}{-18-}(آخییییییییییی.الهی)

 

 

 

 

 

17-دیدین صبحا که بیدار میشین بعدش یه لحظه دوباره میخوابین،
بیدار که میشی میبینی ۳۰دقیقه گذشته…؟؟؟
حالا تابلوئه که ۲دقیقه بیشتر نخوابیدیا ! فکر میکنن ما خریم… !!!

 

 

 

 

 

18-به پسر فامیلمون میگم ورزش هم میکنی ؟؟؟
با جدیت تمام میگه بله، پلی استیشن !!!
یعنی الان وضعیت وخیمه هااا

 

 

 

 

 

19-بچه که بودیم ، وقتی یجا میرفتیم مهمونی، تا طرف حرف کم میاورد ، سریع از ما میپرسید مامانتو بیشتر دوست داری یا باباتو ....
الان جا داره به اون دوست گرامی بگمکه عمتو ترجیح میدم{-33-}

 

 

 

 

 

20-نبوغ و نقشه هایی که من تو فرار کردن از مدرسه داشتم ؛
مایکل اسکافیلد توی فرار از زندان نداشت....
من حیف شدم !!!

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:6 ] [ farzane ]

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی میز ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به میز ما بود، معلوم بود با هم دوست هستند، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین.... دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن ، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به میز ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت، براش نوشته بودم ..... ..... خیـــــــلی پستی {-13-}

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:2 ] [ farzane ]

روزی روزگاری یک زن قصد میکنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه… شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزوی می کنه که سفر خوبی داشته باشه… زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟
مرد می خنده و میگه : “یه دختر ایتالیایی”
زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره … دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت برمی گرده ، مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه : خب عزیزم مسافرت خوش گذشت؟
زن : ممنون ، عالی بود!
مرد می پرسه : خب سوغاتی من چی شد؟
زن : کدوم سوغاتی؟
مرد : همونی که ازت خواسته بودم… دختر ایتالیایی!!
زن جواب میده: آهان! اون رو میگی؟ راستش من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم! حالا باید ۹ ماه صبر کنم تا ببینم پسر میشه یا دختر؟

نتیجه گیری مهم این داستان :

هیچ وقت سعی نکن که یک زن رو تحریک کنی!

الآن همه تو کفید نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:55 ] [ farzane ]

پروفسور فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را

روبروی دانشجویان   خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه

ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت   و شروع به پر کردن آن با چند

توپ گلف کرد. سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه

دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به

داخل شیشه... ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز

بین توپ های گلف قرار گرفتند؛   سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر

است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و

داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار

دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله". بعد پروفسور دو

فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در

حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند. در

حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که

متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف

مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان

، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند

ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. اما سنگریزه ها سایر چیزهای

قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها

هستند- مسایل خیلی ساده." پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار

بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین

زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف

کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به

چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین،

زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با

اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست.

همیشه در دسترس باشین. ..... اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که

واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون

ماسه ها هستند."

[ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ] [ 17:19 ] [ farzane ]

4

تا سوأل هست. باید اونها رو سریع جواب بدی. حق فکر کردن

 

نداری، حالا بزار ببینیم، چقدر باهوش هستی. آماده اید؟

 


 

سوأل اول: فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده

 

اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

پاسخ: اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه

 

هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و

 

نفر دوم خواهید بود. سعی کن تو سوأل دوم بهتر جواب بدهید

 


 

                                                                          ***

 


 

برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل

 

اول فکر کنی.

 

 

 

سوأل دوم: اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت

 

بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

جواب: اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر

 

هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از

 

نفر آخر سبقت بگیرید؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب

 

شما نفر آخر هستید و از خودتون می خواهید سبقت بگیرید؟)

 

شما در این مورد خیلی خوب کار نمی کنید، نه؟

 

 


 

سوأل سوم: ریاضیات فریبنده! این سوأل رو فقط ذهنی حل کنید.

 

از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید. عدد 1000 رو

 

فرض کنید. 40 رو به اون اضافه کنید. حاصل رو با یک 1000 دیگه

 

جمع کنید. عدد 30 رو به جواب اضافه کنید. با یک هزار دیگه جمع

 

کنید. حالا 20 تا دیگه به حاصل جمع، اضافه کنید. 1000 تای دیگه

 

جمع کنید و نهایتاً 10 تا دیگه به حاصل اضافه کنید. حاصل جمع

 

بالا چنده؟

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

جواب : به عدد 5000 رسیدید؟ جواب درست 4100 است. باور

 

ندارید؟ با ماشین حساب حساب کنید. مشخصاً امروز روز شما

 

نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون

 

رو بکنید. آبروتون در خطره!

 


 

سوأل چهارم: پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1-

 

Nana 2- Nene 3- Nini 4- Nono. اسم پنجمی چیه؟

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

.

 

جواب: Nunu؟ نه! البته که نه. اسم دختر پنجم ماری هستش.

یک بار دیگه سوأل رو بخونید

[ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:42 ] [ farzane ]

ابتدا یك ماشین حساب آماده كنید تا با هم پیش رویم.ماشین حساب موبایل هم می شود

۱.هفت رقم شماره ی تلفن خود را در نظربگیرید.

۲.حالا سه رقم اول آن را وارد ماشین حساب كنید.یعنی اگر تلفن شما ۱۲۳۴۵۶۷ باشد ۱۲۳ را در ماشین حساب وارد كنید.

۳.حالا این سه رقم را در ۸۰ ضرب كنید و حاصل را با ۱ جمع كنید.

۴.عدد به دست آمده را در ۲۵۰ ضرب كنید.

۵.حالا چهار رقم پایانی تلفن خود رابا عدد به دست آمده جمع كنید. یك بار دیگر چهار رقم پایانی شماره ی خود را با آن جمع كنید.

۶.عدد ۲۵۰ را از حاصل به دست آمده كم كنید.

۷.حالا حاصل را تقسیم بر ۲ كنید. حالا این شماره برای شما آشنا نیست؟

[ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ] [ 18:48 ] [ farzane ]
دوستان خواستم بهتون بگم كه خيلىممنون ازنظراتون وخوشحال ميشم اگ شمام مطلبىداريدبرام بفرستيدتاروىوب بذارم. فعلا
[ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ] [ 2:36 ] [ farzane ]

پدر:دوست دارم بادخترىازدواج کني

پسر(دانشجوي رشته مهندسي صنايع): نه! من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم  

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر «بيل گيتس» است

پسر: آهان اگر اينطوریه، قبول است  

پدر به نزد بيل گيتس مي رود و مي گويد پدر: براي دخترت شوهري سراغ دارم

بيل گيتس: اما براي دختر من هنوز خيلي زود است که ازدواج کند  

پدر: اما اين مرد جوان، قائم مقام «مديرعامل بانک جهاني» است

بيل گيتس: اوه، که اينطور! در اين صورت قبول است      

بالاخره پدر به ديدار مديرعامل بانک جهاني مي رود    

پدر: مرد جواني براي سمت قائم مقام مديرعامل سراغ دارم

مديرعامل: اما من به اندازه کافي معاون دارم  

پدر: اما اين مرد جوان داماد «بيل گيتس» است

مديرعامل: اوه، اگر اينطور است، باشد   و معامله به اين ترتيب انجام مي شود  

 

نتيجه اخلاقي: حتي اگر چيزي نداشته باشيد باز هم مي توانيد چيزهايي بدست آوريد. اما بايد روش مثبتي را برگزينيد

[ 1 فروردين 1386برچسب:, ] [ 1:0 ] [ farzane ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Mihan Skin :.

درباره وبلاگ

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک های مفید

لینک دوستان
TakLike - Web Design Blog">taklike

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان این نیز بگذرد... و آدرس unname021.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 333
بازدید کل : 48603
تعداد مطالب : 110
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1



Alternative content